تجربه ی من

بشارت از "نزار قبانی"

تو را دوست دارم و نمی‌خواهم تو را به آب یا باد یا تاریخ‌های هجری و میلادی و یا به جذر و مد دریا و یا به ساعت‌های کسوف و خسوف، پیوند دهم مهم نیست ستاره شناسان و خطوط فنجانهای‌ قهوه ، چه می‌گویند دو چشمانت ، به تنهایی بشارت دهنده اند آن‌ها مسول شادمانی این هستیند .... نزار قبانی ...
26 مهر 1391

بین الطلوعین از "سید علی صالحی "

  ماَوای ما گلبرگکوچکی ست، بازمانده از باغی دور   با هزار زمستاندیوانه اش در پی   و سهم ستاره ازآفتاب، تنها تبسم پنهانی ست   که در انعکاس تکلمشب جاری ست .   خدایا از آن پرندهی کوچک سبز اگر خبر داری،   بهار امسال راپراز سلام و ترانه کن .   راستی مگر اینفصول فریب، از تفاءل فروتنانه ی زیتون چه بد دیده اند   چنین که در قیلولهی قحط سال پوسیده می شوند؟   بیا برای آرامشدریا، دل از دعای ماه نگیریم   ماوای ستاره اگرشب است، شب،   تمام شب را کنارکرسی و حکایت، سحر کنیم .   ماوای مومن عشق،همان اضطراب مداوم رفتن است   ...
25 مهر 1391

از "محمد علی بهمنی"

نه از خودمفرار کرده ام   نه از شما   به جستجوی کسی رفته ام که   " مثل هیچ کس نیست "     نگران نباشید   یا با او   باز میگردم   یا او   بازم میگرداند   تا مثل شما زندگی کنم ...     محمد علیبهمنی ...
25 مهر 1391

امید از "حسین پناهی"

از چیزی امیدی می‌سازیم برای فردا و کـش می‌آید                همه‌ی وجودمان در جاذبه‌ی فوق العاده‌اش !    سفری ،         دیداری ،                  تغییری                          و چیزی از این دست ...                          چیزی که متعهدمان کند ادامه بدهیم ! حسین پناهی ...
25 مهر 1391

پروانه از "نزار قبانی"

دوستت دارم و می‌خواهم به حال و هوایم پیوندت دهم تو را ستاره‌ی مدار زندگیم قرار می‌دهم می‌خواهم شکل واژه‌ها و ابعاد کاغذ رابخود بگیری تا هنگامی که کتابی را چاپ می‌کنم که مردم بخوانند، تو را مانند گل در درون آن، بیابند می‌خواهم شکل دهانم شوی تا وقتیکه حرف که می‌زنم مردم تو را شناور در صدایم بیابند می‌خواهم شکل دستانم شوی تا وقتیکه به میز تکیه می‌دهم تو را در میان دستانم در خواب ببینند مانند پروانه ‏ای در دستان کودکی ... نزار قبانی ...
24 مهر 1391

از "نیما یوشیج"

ياد بعضي نفرات روشنم مي‌دارد : اعتصام، يوسف حسن رشديه قوتم مي‌بخشد راه مي‌اندازد و اجاق کهن سرد سرايم گرم مي‌آيد از گرمي عالي دمشان نام بعضي نفرات رزق روحم شده است وقت هر دل‌تنگي سويشان دارم دست جرأتم مي‌بخشد روشنم مي‌دارد نیما یوشیج ...
24 مهر 1391

تا آخر عاشق از "نیکی فیروزکوهی"

باردارِ خاطرات که میشی‌ هوس آغوش هم می‌زنه به سرت همه چیز بو میده آدم‌ها بو میدن اتاق ها عکس ها کافه ها کوچه‌های بن بست پشتِ درخت ها حتی نامه‌ها بو میدن ولی‌ باز هم دلت می‌خواست هنوز کنارت بود بغلت می‌‌کرد تو رو می‌‌بوسید حرف‌های قشنگ بهت میزد تو یک کوچه ی بن بست ، پشت درخت‌ها بهت نامه می‌‌داد توی کافه ، بعد از دو تا فنجون قهوه قرار دیدار فردا رو می‌‌گذاشت دلت می‌خواست همین امروز بر می‌گشت تو می‌‌بخشیدیش میگفت دوستت دارم می‌‌گفتی‌ دوستت دارم بعد دستش رو برای همیشه توی دستت می‌گذاشت ما آدم‌ها موجودات عجیبی‌ هستیم نه درس میگیریم نه فراموش می‌‌کنیم هر اتفاقی‌ که می‌خواد بیفته ما تا آخر عمر...
24 مهر 1391

از "نیلوفر ثانی"

تــورا به هیــبت دیــوانــه ی ِ منتــظری دوســت میـــدارم که دســـتهایش را بــاز کنــند ، از پنــجره خواهــد پــرید ...! نیلوفر ثانی ...
23 مهر 1391

صبح از "ایرج تمجیدی"

هنوز هم پنجره را به نام تو باز می کنم هر صبح با طلوع چشمان تو آفتابی‌ست وُ نورانی سرزمین دلم ایـــرج تمجیـــدی ...
23 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد